ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

ابراز عشق ثمین به مامان

سلام نازنینم  میخوام از ماجرای عشق ودوست داشتنت نسبت به خودم واست بگم عزیزکم دیشب وقتی سفره پهن کردم وشام اوردم با آقا درحال خوردن بودیم که یهویی نمی دونم چم شد وپهلوم یه درد عجیبی گرفت طوری که صدام دراومد ونقش زمین شدم وچندثانیه نگذشت  که اشکم دراومد فکر کردم آپاندیسمه اما ...... آقا اونقدرهول شده بود که نمیدونست چکارکنه اما تواون لحظه توقشنگم حال بدی پیداکردی وزدی زیر گریه وداد میزدی مامانی ...مامان نینا..... وای خدایا  چه حالی شدم اما مگه این درد ول کن بود اومدی کنارم وصورتم گرفتی توبغلت وباانگشتای کوچولوت اشکامو پاک میکردی هرجورشد ، بلند شدم تا توقشنگم ناراحت نشی وغصه نخوری آقا آب اورد اماچون دلم در...
12 آذر 1392

فقط عکس

سلام نازنینم این پست روبه خاطر عکسای چندوقت پیش میذارم واست گلم     اینجا مربوط به وقتی بود که رفته بودیم مشهد الماس شرق  این مجسمه رو ازالماس شرق خریدیم وتوخیلی خوشت اومد       آخ عزیزم کیف وکفش مامان پوشیده وداره میره دردر          اینجاهم باآقاجون ومامان پروین رفته بودیم روستا وشماهم داری خاکبازی میکنی             برا آقادست تکون میده نازنینم ع...
12 آذر 1392
2012 0 101 ادامه مطلب

موفقیت نی نی شکمو ما

سلام نازنین مامان قشنگم یه خبرخوب عزیزجونم نتیجه اولین رتبه بندی شرکت کننده های جشنواره امروز سه شنبه 18تیر اعلام شد هورااااااااااااااااااااااااااااا دختر نازنینم طی 15روز که جشنواره شروع شده از بین 452شرکت کننده رتبه 58 بدست اورده خیلی خوبه هرچندکه خیلی خورد توذوقم اما دیگه چه میشه کرد هنوز یک ماه دیگه مونده وامیدوارم نازنین دخترم مامانی از تمام عزیزانی که به نی نی نازنینمون رای دادن تشکر میکنه یه دنیا ممنون جونم امروز دیگه خبری از بی قراری دندونات نبود وخداروشکر دیگه خوب شده بودی ومنم خیلی خوشحالم ازامروز ماه رمضان شروع شده وباید بریم مهمونی خدا کی بشه عزیزجونم روزه بگیره الهی قربونش برم من ع...
12 آذر 1392

یک روز پر بازدید

سلام عزیزم قشنگم عشق مامان دیشب تب داشتی واسه خاطر دندونات وهمین باعث شده بود تا مامانی نگرانت باشه ساعت 1شب که میخواستی بخوابی یهو حوس بیرون رفتنت گرفت وهمش میگفتی در در بالاخره باکلی کلک وماجرا خوابوندمت اما ساعت5صبح بیدارشدی ویادت افتاد که قرار بوده بری بیرون وشروع کردی به گریه کردن حالا دیگه اصلا ساکتم نمیشدی و..... خلاصه مامان تسلیمت شدو آماده شدم وبردمت بیرون کلی خوشحال بودی وکیف میکردی روبروی خونه یه عکاسی بود وعکسای نی نی رو گذاشته بود پشت ویترینش شما هم با اونا حرف میزدی آقا بعد از چنددقیقه صدامون زد وگفت بیاین خونه اوردمت خونه ودوباره شروع کردی به گریه وزاری فیلم یه حبه قند وگذاشتم وآر...
12 آذر 1392

هدیه شمابه مامانی

سلام عزیزم قشنگم امروز چهارشنبه 1392/02/11 روز مادر قشنگم امروز بعدازظهر آماده شدیم تابریم بیرون شما هم کلی ازاین بابت خوشحال بودی اول ازهمه رفتیم سوپر مارکت وتاواسه شما پاستیل خریدم دیدم رفتی سر ظرف بزرگ پوفیلا وداری   نازنینم نمی خواستی ازمغازه بیای بیرون وقتی هم  بغل گرفتمت واوردمت تو پیاده رو ذوق زده ازاینکه میتونی راه بری همش من این طرف واون طرف میکشیدی وباهم رفتیم یک تل وعینک خوشگل واست خریدم وبعد آقا اومد وباهم رفتیم بهشت فضل پیش مامانی عزیزم قربونت برم من،وقتی سر مزار مامانی رسیدیم شما به تقلید ازآقا دست کوچولوی نازتو میذاشتی روسنگ ومثلا فاتحه میخوندی قربونت بشم من گلم وبعدازاونم  شروع کر...
12 آذر 1392

روز مادر ودرآمدن مروارید هفتم وهشتمت مبارک عزیزم

سلام عزیزم دلم امروز روزمادر بود دومین سالی که درکنارتوفرشته کوچولو این روز جشن میگیریم قشنگم امروز بهترین هدیه روخدابهم داد شما حالت خوب خوب شدودیگه غذامیخوری ومثل قبل شروع به بازیگوشی میکردی آخه دیگه 2تا دندونات دراومدن نازنینم نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم دوباره حالت خوبه امروز دلم خیلی هوای مامانم کرده بود دوست داشتم برم بهشت فضل اما نشد ،امیدوارم فردا برم پیشش امشبم رفتیم پیش مامان پروین واسه تبریک شماهم کلی خوشحال بودی آخه یک هفته بود که باآفاجون وعمومهدی رفته بودن تهران ودلمون واسشون تنگ شده بود خدایا همه مادرای مهربون ودلسوز حفظ کن خدایا ممنونم که نعمت مادربودن روبهم...
12 آذر 1392

خاطرات تعطیلات ما

سلام عزیزمممممممممممممممممممممممم دخترنازم قربونت بشم مامان جان معذرت که دیرشد اومدم تاواست توضیح بدم قشنگ ازروزاول امسال شروع میکنم بعدازسال تحویل رفتیم خونه باباحاجی چندساعتی پیششون بودیم وبعد رفتیم خونه آقاجون دخترنازم قشنگم ظهر روزدوم عیدهم خونه باباحاجی رفتیم وبعدهم باباحاجی وخاله مهری اینا اومدیم خونه خودمون  ووقتی باباحاجی اینارفتن آقا یهویی گفت با دایی اینا بریم مسافرت الکی الکی آماده شدیم وفرداشم راهی شدیم من اول راضی نبودم اما..... بادایی علی ودایی حسن وخانواده ها شون نرسیده به شاهرود قرارگذاشتیم وازاون به بعد همسفربودیم همه کلی قربون صدقت  میرفتن وازاین بغل به اون بغل میشدی بامهدی که تقریبا ...
12 آذر 1392

مامان ناراحت

سلام عزیز جون مامان قشنگم چندروزی هست که شمانازنین دخترم حال نداری آخه داری دندون درمیاری جونم همش گریه میکنی غرمیزنی وبغل هیچکس نمیری ،غذا نمیخوری،وفقط میای بغلم ومیخوای که کنارت باشم عزیزم این مدت بخاطر اینکه حال نداشتی و اذیت شدی خیلی ناراحتم اعصابم خیلی خورده همش دلم میسوزه ایکاش من بجای تودردمیکشیدم ایکاش ... ثمینم دخترم ازخدامیخوام زودترخوب خوب بشی تب داری ،میدونم درد داری اما فقط میتونم بادارو آرومت کنم نمیدونم چرا باوجودی که میدونم بخاطر دندون دراوردن اینطوری شدی اما همش جوش میزنم و نگرانم که چرا غذا نمیخوری چرا حالت خوب نیست و....انگارنمیشه بیخیال باشم نمیشه آروم باشم کنارتم تا همیشه خدایا خودت مراقبش باش ...
12 آذر 1392

اولین روز کاری ووووووووو تولد مامانیییییییییییی

سلام عزیزم قشنگ مامان امروز اولین روزی بود که دخترنازم همراه مامان اومد دفتر عزیزم ساعت9:30 صبح بیدارشدی وتامامانی واسه گل دختری فرنی درست میکرد شما رفته بودی پتو تو برداشته بودی وسرتو میذاشتی روش الهی فدات بشم من، مامان جان کلی دلم کباب شد ببخشید قول میدم آخرین روز باشه آخه امروز ساعت 10:30 دفتربایه منشی جدید قراردارم مطمینم که قطعی میشه واستخدامش میکنم وشماهم خوشحال میشی که مامان دیگه زودبیدارت نمی کنه عزیزم الانم ساعت 1ظهرهست وشمادرخواب نازی توکالسکه ای ومنم منتطرم تاآقا بیاد دنبالمون وبریم خونه ،عکسات رومیذارم نازگلم قشنگم خیلی خیلی دوستدارم زیااااااااااااااااااااااااااااااااااااد   دوباره سلا...
12 آذر 1392